-->
در آسمانِ اینجا خورشید دلبری میکند، ستاره چشمک میزند و من دوباره عاشق میشوم به بوی کوچه باران خوردهای که قدمهای کودکیم را میشناسد. من... قدم... باران... کودکی... همهٔ جان پناهِ من برای زندگی.../ قدمهای کودکیم میرسد به آغوش مادربزرگ. آرزوهایش را در کف دستانش گذاشته، رو به آسمان میگیرد تا خدایش یکی یکی بردارد، بخواند و شاید ..... میخواهم جست به پشتش بزنم که میبینم، نشسته سر بر مهر مهرِ خدایش میگذارد. دیگر ایستاده نماز نمیخواند. انگار این زن زندگی بر گرده دارد. از قصههایش به شب میرسم. دلم پشه بند میخواهد، بامی که پشت داشته باشد، قصه آن هم از نوع "قصه ظهر جمعه". دلم باغچه میخواهد، شمعدانی، شب بو. نان میخرم با کره، پنیر و مربای هویج که در هیچ خراب شدهای نیست جز اینجا. چای میخورم، دم کشیده با هل و پدر را مینشینم به نگاه. هنوز در استکان کمر باریک چای میخورد، چایِ لبریزِ ، لبسوزِ ، لبدوز. از خانه برون میشوم به شهر، به وسعت مردمی که نگاهشان را میشناسم. نگاه همان نگاه، زندگی اما...نمی دانم. نمیشود صاحب این همه نگاه باشی، صاحب اینهمه لبخند، صاحب این همه شور و انقدر مرده، به زندگی باشی....
بو میکشم، مزه میکنم و به چشم میخرم.
"مامان من پاکن بدبو نمیخوام، یه خوش بو بخریم". اینجا ۷ سالگی بویِ خوشِ "از جلو نظام" میدهد. ۹ سالگی بوی "تکلیف"، ۱۱ سالگی بوی خون و ۱۸ سالگی....
(لطفا جای خالی را خودتان با کلمات مناسب پر کنید).
اینجا هنوز بوی زن میآید. بوی عفت، تنها مروارید به رنگِ سیاه در صدف، بوی تن، تن فروشی، تن دادن....به هر ناخواستهای یا ندانسته ای. اینجا بوی برابری با پول، مهر، ماشین، گونه، بوتاکس، " یس جیگرم، سی یوو عزیزم" میاید.
اینجا بوی مرد هم میآید. بوی مردهای عرق کرده با اسپری. مردِ با مرام، با غیرت، سیخ کرده با کیف سامسونیت در مترو. نه، نه اینجا بوی مرد میآید، با کلاس، فهمیده، سیخ کرده با موبایل در بنز. باز هم نه، اینجا بوی مرد میآید، نه ببخشید بوی حاجی میآید. نوه دار، خدا پرست، گلاب زده، مادر بچهها دار، سیخ کرده در دکان.
اینجا کلیه بو میدهد، "۴ میلیون، نقد، در اسرع وقت". اینجا "شیشه" بو میدهد از سیگار ارزان تر. دستان کودک بوی کار، روح کارگر بوی زیرزمینِ "زیر خط فقر"، شهر بوی دزدی، نفس بوی دروغ و جوان بوی ......
این سرزمین همان سرزمین، من همان من، تو همان تو، خانه همان خانه، باران اما، اگر نبارد زندگی بوی تعفن میگیرد.
کتاب را برمیدارم و بلند بلند برای خانه میخوانم:
باز باران با ترانه با گوهرهای فراوان
میخورد بر بام خانه
یادم آرد....