بعد از ۷ ساعت کار توی دانشگاه رفتم خونه.
یه چیزی درست کردم و خوردم. لباسهای کارم و مثل یه انسان وسواسیِ محترم مرتب اتو
کردم، پوشیدم و از خونه زدم بیرون. سوار دوچرخم که شدم فکر کردم باید آهنگ گوش بدم تا انرژی بگیرم. یدونه از این خال تورها که روی موبایلم دارم رو گذاشتم، تا ته
زیادش کردم و با آخرین سرعتی که میشد شروع کردم به پا زدن. طرفای ۶ عصر با
صورتی از عنق انکسار خورده رفتم تو رستوران. خسته بودم و اصلا حوصله سرو کله زدن
با مشتری هارو نداشتم. نمیدونم عصبانیتم از خستگی مداوم این روزها بود یا از
اینکه باید جای کسی کار میکردم که عصبیم کرده بود یا اصولا عصبی بودم چون بعضی
وقتا همینجوری سگ میشم. به هر حال وقتی رسیدم، داشت کار میکرد. مثل همیشه میپرید
از اینور به اونور و یک روند حرف میزد. این حرف زدن هم میرفت تو مخ من.
گفتم:
لطفا اگه میخوای چیزی بخوری و استراحت کنی الان اینکارو بکن، چون میدونی که ۷ میریزن
اینجا و من حوصله تنها کار کردن و ندارم.
گفت: آره همین الان، خسته نیستم ولی
خیلی گشنم شده.
فکر کردم
بابا این وضعش از منم خراب تره، مثل تریلی از ۸:۳۰ صبح داره کار میکنه تازه
میگه، فقط گشنم شده، خسته نیستم. رفت غذا خورد. ملت محلم که انگار با هم قرار
میذارن تا سر ما خراب شن، ریختن تو رستوران. ببر و بیار خلاصه. در اثر سر و
کله زدن با آدم ها، به قول خپل جانم، خودم و کشیدم بالا و حالم یکم بهتر شد. ت هم
اومد و معمولا انقدر خودش آرومه که آدم رو آروم میکنه.
طرفای ۱۱ شب
گفتم: میخوای بری برو از صبح کار کردی، من بقیش رو خودم انجام میدم، خلوت شده
دیگه.
گفت: نمیخواد تو برو، تو دوباره فردا صبح ۹ باید دانشگاه باشی، شبم دوباره
اینجایی، درضمن تو قرار نبود کار کنی امشب، من خودم میمونم.
گفتم: خسته نیستی،
از نظر بدنی میکشی؟
بلند خندید و گفت: آره بابا من الان ۴ هفتس سکس نداشتم بیشتر از اینا میکشم،
از توم انرژی میزنه بیرون.
هم یکه خوردم از حرفش، هم برای یه مقایسه سریع شروع
کردم به شمردن که من آخرین بار کی سکس داشتم، بیشتر از ۴ هفتس یا کمتر. انگار نمیخواستم
صدای ذهنم و بشنوه یه سوال بی ربط کردم.
پرسیدم: چرا، مگه پارتنرت نیست؟
جواب
داد: رفته اندازه گیری روی دریا برای ....
یه چیزایی گفت که من نه فهمیدم و نه
دیگه گوش دادم. فکر کردم چقدر راحت حرف میزنه. یکم گذشت، دیدم نمیتونم جلوی خودم نگه دارم.
پرسیدم: میشه بپرسم چرا درباره
داشتن یا نداشتن سکست با من حرف زدی؟
گفت: خواستم بدونی انرژی دارم، خوب بهم مرتبط
بودن.
گفتم: فکر نمیکنی مساله کاملا خصوصیه؟
گفت: انجامش خوصوصیه آره ولی بقیش
برای من خصوصی نیست.
نمیدونم
جدی نخواستم تنها بمونه، خواستم بگم منم انرژی دارم ؛) یابه هر دلیل دیگهای
اونشب ما تا آخر باهم کار کردیم و رستوران رو بستیم.
امروز زنگ زدم رستوران که بگم مریضم و نمیتونم کار کنم، دوباره خودش سر کار بود.صداش رو
که شنیدم دوباره یاد حرفش افتادم. خندم
گرفت و بهش گفتم به چی فکر میکنم. بلند
خندید و گفت: سعی کن حالت زود تر خوب بشه پارتنرم اومده و من زود خسته میشم.
۳ نظر:
خانوم بودن یا آقا؟! ما دوزاریمون کجه!
خانوم، ولی چه فرقی میکنه!!!
سلام دوست عزیز،
من از لینک مطلب شما در بالاترین اومدم و واقعا خوشحالم که اینجا رو پیدا کردم خواستم بگم قلمتون مستدام.. عالی مینویسید..شیفته نوشته هاتون در مورد مرد و زن شدم...در عین حال که روان بود و مثل یک باد خنک ذهن رو نوازش میکرد، در همون حال یک نلخی ملموس داشت..یک درد..که عمیق حسش میکردی ...باز هم بابت داشتن این ذهن و توانایی عینت بخشیدن به اون بهتون تبریک میگم..قدرش رو بدونید و همینطور پویا نگهش دارید
امضا...زنیت :)
ارسال یک نظر