Boissonnard |
سرد که میشود به جای زندگی رویا میبافم و تن میکنم.
به جای حقیقتِ تو، صدای ترا میبافم. یکی از رو، یکی از زیر. میشکافم، سر میاندازم،
دوباره میبافم. یکی از رو، ۲ تا از زیر. بعد از ۳ رج نگاه میکنم..... نوچ. دوباره میشکافم و
دوباره میبافم.
تو میشوی همه شعر، همه ترانه، همه صدا. سوار صدای
بافته شده ات میشوی، گونهام را میبوسی، عطر تنم را به دل میکشی و از
پنجره میخزی به کوچه. هم صدا میشوی با صدای چکمههای قرمز کودکی که در چالهٔ
آب، پا بر زمین میکوبد. هم صدا میشوی با صدای تبسم زنی که میگذرد، هم صدا با
نگاه ایستاده مردی که همهٔ زن را به درون میکشد. هم صدا میشوی با نفس نفس
عشقبازی دختر همسایه، میروی با صدای خمّ پشت پیرزن تنها و کنار توت فرنگیها در
سبد مینشینی و میروی تا گازت بزنند. هم صدا میشوی با بادی که کلاه
از سر پیرمرد برمیدارد و هم صدا با صدای خنده زنی که میرود تا کلاه را از باد
پس بگیرد.
تو از کنار من میگذری و من صدای ترا میبافم. تو همه، هم صدایی شدهای و من کنار
کوچه بی هیچ صدایی به این همه صدا نگاه میکنم. این همه صدایِ بودن و من هنوز
صدای ترا میبافم. میشکافم، تا میآیم سر بیندازم میبینم....
هوا گرم شده.
هوا خیلی گرم شده.
۲ نظر:
خیلی خوب بود! خیلی!!
و ما همه رویا میبافیم شاید تنهایی از سر مان بگذرد...
ارسال یک نظر