Dina Goldstein |
"پرنسسهای فروریخته" قصه زندگی سیندرلا، زیبای خفته،
سفید برفی و پرنسسهایی از اینجا و آنجا، در دنیای مدرن امروزیست. قصه پرنسسهایی
که قرار بود "تا آخر عمر در آن وادی به خوبی و خوشی در کنار هم زندگی کنند".
دینا گلدشتاین با دوربینش سری به این پرنسسها میزند و امروز، زندگی آنان را
برای کودکان دیروز بار دیگر به تصویر میکشد. سیندرلا حالا تک و تنها در کافهای
شرب خمر میکند. پری دریایی از پشت شیشه برای کودکی دست تکان میدهد. راپونزل هم
بر اثر ابتلا به سرطان دیگر زلفی برای آویزان کردن از برج ندارد. پرنسِ سفید
برفی بر اثر بحران اقتصادی بیکار شده و خانه نشین، پولی هم برای دادن به خدم و
حشم ندارد و سفید برفی با آن دستان سفیدش خود مجبور به رتق و فتق امور شده. زیبای
خفته هنوز در خواب و اطرافیانش همگی پیر شده اند. شنل قرمزی با سبدی پر از غذای
فست فود، قدم زنان به دیدار مادر بزرگ می رود. بلِ زیبا مجبور به تزریق بوتاکس به
لبان و پیشانی خود شده شاید که روزگار زیباییش باز گردد. یاسمین هم به جنگ رفته و
....
مادری که از سرطان
سینه در رنج و عذاب است و کودکی که از دیدن زندگی پرنسسهای زیبا به وجد میآید
و دوست دارد مثل آنها باشد، دینا گلدشتاین را در دنیایی متضاد گیر میاندازد.
"پرنسسهای فروریخته" حاصل تضاد بین ایده آل کودک و واقعیت درد و رنج
مادر اوست.
بعد از خلق "پرنسسهای فروریخته"
دینا گلدشتاین شروع به ساختن "خانه عروسکی" میکند. پس از ساخت خانه،
گلدشتاین نظارهگر و نقاش زندگی مشترک "باربی" و "کن" میشود
و به ما نشان میدهد که در "خانه عروسکی" چه میگذرد. "خانه
عروسکی" نشان دهنده زندگی ایدهآلترین عروسک دنیا یعنی "باربی" با "کن" است. ما بینندگان دنیای مدرن "کن"
را در خانهای و با همسری ایدهآل اما بدون عشق، با کشمکشی درونی برای شناخت
واقعی تمایلات جنسی خود میبینیم.
عکس های " پرنسسهای فروریخته و "خانه عروسکی" انگار بازگو کننده
زندگی ما دخترکان دیروز و زنان امروز است.