Parsino |
دوباره
"هوا دلپذیر شد، گل از خاک بردمید"، برف بند اومد و ما دوباره هجوم
آوردیم به روزمرگی خاکستری این شهر. این چند روز که تهران هوا برفی بود، نه تنها
شهر که ما
مردم هم حال و هوای دیگهای داشتیم. احساساتی میدیدی، میشنیدی، حس میکردی یا
از خودت نشون می دادی که در روزهای عادی دیگه کمتر ازشون خبری به گوش، دست یا به
چشمات میرسه. احساساتی که انگار از رنگ و روی این شهرِ خسته، بیرحم و بدقواره رخت
بربسته. نه از دل شهر که از دل ما آدمها شاید. انگار یسری حس ظریف و لطیف آدمی
چپیده تو غار تنهاییش، پتوش رو کشیده سرش و تا "بهاران خجسته باد" دیگهای
قصد بیرون اومدن نداره. اما... اما داره توجه کن شما، اما یه برف خوب زمستونی میتونه
کار و تموم کنه و خرس و از غارش بکشه بیرون. من این چند روز دست گرفتنهایی برای
جلوگیری از زمین خوردن دیدم که نگو یا نگاههایی از جنس نگرانی برای کسیکه اصلا
نمیشناسیش. انگار حس خوبه دوست داشتنه غریبه های اشنا، باز هم به خونه بر
گشته.
خانوم،
آقا مسیرتون کجاس برسونمتون؟ آقا، خانوم شما برو بشین ما هول میدیم. پدر جان کمک میخواین؟
دستتون و بدین به من شما، اشکال نداره منم مثل پسرتون و ... این چند روز حتی عبور
از روی خط عابر پیاده اونقدر کار جانکاهی نبود. من همین کوچیک هارو به فال نیک
گرفتم و میگیرم ولی امروز صبح که اومدم بیرون، دیدم که ما دوباره تو هوای
خاکستری این شهر گم شدیم. یکی از دوستام که معمولاً عهده دار فرو کردن تیکهای سیاه
زندگی به چشم من در این دیاره میگه: "آدمها در زمان تغییرات ناگهانی،
وقتی زندگی روزمره براشون سخت میشه، همیشه با هم مهربون میشن. بذار یک
هفته دیگه بیشتر بباره، آب و برق قطع بشه تا ببینی همین مردم خوبی که به نظرت
انقدر گوگولی هستن چه جوری همدیگرو جر میدن. این رفتارها نهادینه نیست بلکه بسته
به وزش باده."
صدای خرچ
خرچ برف تازه زیر پا، پیادهروی زیر برف، شهر خوابیده زیر برف و فکر کردن به خودت
و زندگی، حرکتیست که با مهربونی مردم شهر چه نهادینه و چه غیر نهادینه به توان می
رسه و هجم بزرگی از گرما رو وارد تنت می کنه.
فقط ایکاش
بیشتر میبارید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر