وحید تدریس میکند. وحید کتاب میخواند،
وحید به قول خودش دکتری دارد. وحید از آمار میگوید، وحید از تجاوز میگوید، از
دختر هندی، از دامن من، از لای پای خودش میگوید. وحید .... از وجودش و از حضورش
میگوید، از ارادتش، از وظیفه، از تکلیف. وحید این روزها دغدغه دارد، حق هم
دارد. کودک که بود پدرانش مردانه میجنگیدند. منافق میگرفتند و مردانه میسپردند
به جوخه اعدام، این روزها برادرانش شیشه نوشابه به دست، دوره افتاده اند. بسیجش
آنروزها سر ایست بازرسی لرزه بر اندام میانداخت، این روزها سر چهارراه زن بد
حجاب میگیرد، ۲ ساعت بازداشت بعد ولشان میکند به امان خدا، بدون اینکه به راه راست
هدایت شوند. آن روزها اقتصاد مال خر بود این روزها وحید با آمار کفار استدلال میکند
بعد خودش ناراحت میشود.
آن روزها وحید حشری که میشد صیغه میکرد، این روزها
مشت محکم دختران انقلاب وحید را هم به فغان دراورده. اصلا حضورشان، وجودشان، این
مشت محکمشان حشری کننده است. من خودم با عضویت در این گروه حشری کنندهها به
تو برادر غیورم میگویم، مواظب خودت باش وحید جان. متجاوزان که ما باشیم قصد
برهم ریختن آرامش روان تو داریم. وحید تو از همه باهوش تر بودی و زود تر فهمیدی و
فکر کردم حالا که برادر و خواهریم، حالا که هردو فرزند یک انقلاب هستیم، از یک مرز
بوم، از یک آب و خاک، حالا که فهمیدی راستش را به تو بگویم. وحید جان شلوارهای
بلند و گشاد بخر که رویمان به هم افتاد، بعضا شرمنده نشوی. من مثل تو مو دارم،
مثل تو مژه، چشم، چشم دو ابرو، دماغ، دهن یه گردو، چوب، چوب شیکمبه .... ولی خوب
زور من کجا و زور تو کجا.
وحید جان
به امید اینکه همیشه در آرامش به تلویزیون بیایی و حرفهای خوب خوب بزنی. ما هم
قول میدهیم فقط به صورت ماهت نگاه کنیم.
به امّید
درمانت
یک آرامش
بر هم زن
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر