۱۳۹۲ اردیبهشت ۲, دوشنبه

نگاه ابزاری ممنوع







کنار پنجره آروم ایستاده بود و به بیرون نگاه می‌‌کرد. جوری به سیگار توی دستش پک می‌‌زد که انگار پک آخرشه. به بدن لختش نگاه کردم. زیر نور ماه کمتر ناهماهنگ به نظر می‌‌رسید. پیش خودم فکر کردم چه ناهماهنگِ دلچسبی‌ِ این انسانی‌ که سیگار به دست کنار پنجره ایستاده. موهای سرش به شدت ژولیده پولیده بود، انگار از جنگ برگشته، صورتش ولی‌ آروم آروم. فهمید نگاش می‌کنم، سرش رو برگردوند، به چشمام با شیطنت نگاه کرد، سیگار توی دستش رو به طرفم گرفت و گفت: دوست داری بکشی؟ با سر جواب منفی‌ دادم و پتو رو بیشتر روی خودم کشیدم. لبخند زد و گفت: اگه سردت شده پنجره رو ببندم؟ گفتم: نه خوبه...و به نظربازیم ادامه دادم. فکر کردم نظربازی اگه بیشتر از خوده بازی نداشته باشه، کمتر نداره. چشمم داشت سنگین می‌‌شد که صدای جیز خاموش کردن سیگارش رو توی زیر سیگاری شنیدم. اومد کنار دستم دراز کشید، نگا‌م کرد، آروم لبهام رو بوسید، نفس عمقی کشید و آماده شد بخوابه. شونش رو ناز کردم و اومدم مثلا بهش حال بدم، یکاره گفتم: اگه دوست داری بری توی اتاق خوابه خودت بخوابی برو، من دیگه بهت احتیاجی ندارم!!! اینو گفتم و خودم از خنده منفجر شدم. همین‌جور که می‌خندیدم دستش رو به حالت وای وای گذاشت رو پیشونیش و با خنده بهم نگاه کرد. همین‌جور که می‌خندید با لحن آرومی‌ گفت: خوشحالم اینجوری فکر می‌‌کنی‌، دیگه لازم نیست مواظب باشم. گفتم: منظورم انقدر بد نبود ولی‌ خیالت راحت میدونی‌ که من دارم از اینجا میرم. سرش رو تکون داد و با خنده گفت: من منظورت رو فهمیدم نمی‌‌خواد توضیح بدی ولی‌ رفتنت خوبه وگرنه سخت می‌‌شد.


این چند روز تمام مدت به این فکر می‌کنم که اگه اون به خوده شخص شخیص بنده این حرف رو زده بود، من الان اینجا، تو بلوار همین دانشگاه تظاهرات "ما ابزار دست مردان نیستم" یا "نگاه ابزاری ممنوع" راه انداخته بودم.

 فکر کردم زندگی‌، زاویه دید و دیگر هیچ.



هیچ نظری موجود نیست: