۱۳۹۱ بهمن ۱۱, چهارشنبه

۴ هفتس سکس نداشتم


بعد از ۷ ساعت کار توی دانشگاه رفتم خونه. یه چیزی درست کردم و خوردم. لباس‌های کارم و مثل یه انسان وسواسیِ محترم مرتب اتو کردم، پوشیدم و از خونه زدم بیرون. سوار دوچرخم که شدم فکر کردم باید آهنگ گوش بدم تا انرژی بگیرم. یدونه از این خال تور‌ها که روی موبایلم دارم رو گذاشتم، تا ته زیادش کردم و با آخرین سرعتی که میشد شروع کردم به پا زدن. طرفای ۶ عصر با صورتی‌ از عنق انکسار خورده رفتم تو رستوران. خسته بودم و اصلا حوصله سرو کله زدن با مشتری هارو نداشتم. نمیدونم عصبانیتم از خستگی‌ مداوم این روز‌ها بود یا از اینکه باید جای کسی‌ کار می‌کردم که عصبیم کرده بود یا اصولا عصبی بودم چون بعضی‌ وقتا همینجوری سگ میشم. به هر حال وقتی‌ رسیدم، داشت کار می‌‌کرد. مثل همیشه می‌پرید از اینور به اونور و یک روند حرف میزد. این حرف زدن هم می‌‌رفت تو مخ من.

 گفتم: لطفا اگه میخوای چیزی بخوری و استراحت کنی‌ الان اینکارو بکن، چون میدونی‌ که ۷ می‌ریزن اینجا و من حوصله تنها کار کردن و ندارم.

 گفت: آره همین الان، خسته نیستم ولی‌ خیلی‌ گشنم شده.

فکر کردم بابا این وضعش از منم خراب تره، مثل تریلی از ۸:۳۰ صبح داره کار می‌کنه تازه میگه، فقط گشنم شده، خسته نیستم. رفت غذا خورد. ملت محلم که انگار با هم قرار میذارن تا سر ما خراب شن، ریختن تو رستوران. ببر و بیار خلاصه. در اثر سر و کله زدن با آدم ها، به قول خپل جانم، خودم و کشیدم بالا و حالم یکم بهتر شد. ت هم اومد و معمولا انقدر خودش آرومه که آدم رو آروم می‌کنه.

 طرفای ۱۱ شب گفتم: میخوای بری برو از صبح کار کردی، من بقیش رو خودم انجام میدم، خلوت شده دیگه.

 گفت: نمیخواد تو برو، تو دوباره فردا صبح ۹ باید دانشگاه باشی‌، شبم دوباره این‌جایی، درضمن تو قرار نبود کار کنی‌ امشب، من خودم می‌مونم. 

گفتم: خسته نیستی‌، از نظر بدنی میکشی؟

 بلند خندید و گفت: آره بابا من الان ۴ هفتس سکس نداشتم بیشتر از اینا می‌کشم، از توم انرژی می‌زنه بیرون.

 هم یکه خوردم از حرفش، هم برای یه مقایسه سریع شروع کردم به شمردن که من آخرین بار کی‌ سکس داشتم، بیشتر از ۴ هفتس یا کمتر. انگار نمی‌‌خواستم صدای ذهنم و بشنوه یه سوال بی‌ ربط کردم. 

پرسیدم: چرا، مگه پارتنرت نیست؟

جواب داد: رفته اندازه گیری روی دریا برای ....

یه چیزایی‌ گفت که من نه فهمیدم و نه دیگه گوش دادم. فکر کردم چقدر راحت حرف می‌زنه. یکم گذشت، دیدم نمیتونم جلوی خودم نگه دارم.

پرسیدم: می‌شه بپرسم چرا درباره داشتن یا نداشتن سکست با من حرف زدی؟

گفت: خواستم بدونی انرژی دارم، خوب بهم مرتبط بودن.

گفتم: فکر نمی‌‌کنی‌ مساله کاملا خصوصیه؟ 

گفت: انجامش خوصوصیه آره ولی‌ بقیش برای من خصوصی نیست.

نمیدونم جدی نخواستم تنها بمونه، خواستم بگم منم انرژی دارم ؛) یابه  هر دلیل دیگه‌ای اون‌شب ما تا آخر باهم کار کردیم و رستوران رو بستیم.


امروز زنگ زدم رستوران که بگم مریضم و نمی‌‌تونم کار کنم، دوباره خودش سر کار بود.صداش رو که شنیدم دوباره یاد حرفش افتادم. خندم گرفت و بهش گفتم به چی‌ فکر میکنمبلند خندید و گفت: سعی‌ کن حالت زود تر خوب بشه پارتنرم اومده و من زود خسته میشم


گوشی رو که گذاشتم منم بلند بلند می‌خندیدمفکر کردم پارتنر یارو اومده من هنوز گیر جمله ۳ روز پیشم. چه اومده بر سر این ذهن خدا میدونه.





۱۳۹۱ بهمن ۳, سه‌شنبه

ما بر دار ...



تو قمه می‌‌کشی‌، تو آرزوی بر دار شدن قمه کش را می‌‌کنی‌، تو دار می‌سازی، تو همراهی میکنی‌ تا پایِ دار، تو می‌‌روی به تماشای دار، تو می کشی زمینِ
زیر پای دار 
و تو خفه شده می‌‌نشینی به درد دار.

فردا نوبت دار فتوا دهنده است. تو خودت همراهی می‌‌کنی‌ تا پای دار، تو زمین می‌‌کشی‌ از زیر پایِ دار، تو می‌‌روی به تماشا و تو باز می نشینی‌ به درد دار

حالا دوباره از اول....


چه تهوع آور همه مثل هم هستیم. چه تهوع آور همه همانیم که بودیم. ما به اندازه تولد تاریخمان بر دار مانده ایم و گندیده ایم. ای‌کاش می‌‌شد این تعفن را دار زد


می‌ بینی‌ !!! باز هم دار....





۱۳۹۱ دی ۲۹, جمعه

۲+۲= ۵



- من دارم به تو میگم ۲ با ۲، ۵ می‌شه، پس جای سوال نیست. فهمیدی؟

- آقا ما فکر کردیم که...

 - فکر نکن، نمیخواد فکر کنی‌

- ۲ با ۲، ۵ می‌شه. حالا بشین و حرف نزن

-......

-......



کاری از بابک انوری






مرد شدنت مبارک، بودنت، کردنت، مبارک




پیکر، تن‌، لب، سینه، بوسه، سلسله، مرد و ..... گناه.
 من گناه نمی‌‌کنم، گناه را می‌‌خرم. عفت می‌دهم، آبرو، عصمت، نام، عشق، پرده، وجود، خون .... من همهٔ خود را می‌دهم و زن می‌‌شوم و تو فکر میکنی‌ "میکنی‌"، پس لاجرم مرد میشوی. تو با فعل "کردن" می‌‌شوی مرد و من با این همه صفت از دست داده می‌‌شوم "زن". آنوقت مردانگی از عرقت می‌‌ریزد و من می‌شوم همان که می‌گویند "ضعیفه".

 پیکر، تن‌، سینه، بوسه، سلسله،... وجودم همان است، اما من گناه کرده‌ام و تو مرد شده ای. من دنبال باران بودم و تو پی‌ مرد شدن.


 مرد شدنت مبارک، بودنت، کردنت مبارک. مرد شده‌ای عزیزم برای همان ۱ دقیقه، ۶۰ ثانیه و زن شدن من یک عمر، شاید هیچ وقت. بناز عزیزم، بناز به بودنت، به مرد بودنت، به کردن، به از دست ندادن و بودن. من هم می‌نازم به سینه ام، به سلسله، به حضور، به وجود، برابر این همه نگاه غیظ آلود.


 آخر قصه آنکه می‌‌ماند، منم و تو. همه می روند و من می مانم و تو. بیا دوباره بنویسیم. زنیتی و مردیتی تازه، که آشنا باشد به"دوستی‌ و یگانگی"

یگانه ای، یگانه ام، یادت نرود !!!

با مهر، 



 زنیت 






۱۳۹۱ دی ۲۵, دوشنبه

برف می‌‌آید






بین راه، تا به زمین برسند، باهم پچ پچ می‌‌کنند، همدیگر را قلقلک می‌‌دهند، می‌‌خندند و برای دخترک پشت شیشه دست تکان میدهند. انگشتان سرد نگاه دخترک را لیوان چای گرم می‌‌کند. بوی هل با بخار چای بلند می‌‌شود و به صورتش می‌خورد. یک قلپ چای گرم و یادِ آهنگِ قرچ قرچ برفِ زیر پایش، دلش را گرم می‌کند.
 
برف، چای گرم، نگاه از پشت پنجره یعنی‌ سادگی‌ و زندگی‌. 

ساده‌ترین‌ها هنوز زیبا ترینند، کاش یادش نرود.