۱۳۹۲ دی ۲۴, سه‌شنبه

شبه مدرنيسم ايراني، درنگی بر کتاب نوسازی ناتمام



نويسنده: محمد هاشمي*
منبع:
 
  تاريخ ايران در دوره معاصر با مسائل مهمي رودررو بوده است و مهم ترين و اصلي ترين مساله ايران در اين دوره چگونگي رويارويي با دنياي مدرن است. روشنفكران و صاحبان انديشه ايراني هركدام براي اين مساله نظري ابراز كرده اند. محمد علي همايون كاتوزيان نيز يكي از مهم ترين نظريه پردازان تاريخ معاصر به شمار مي رود كه در اين زمينه صاحب نظريه است. نخستين جرقه هاي فكري مبني بر لزوم نوسازي ايران به زمان سلطنت فتحعليشاه قاجار بازمي گردد. صاحب منصبان ايراني درگير در جنگ هاي ايران و روسيه كه با ارتش مدرن روس مواجه شدند، هنگامي كه قدرت نظامي ارتش روسيه را مشاهده كردند، با درك لزوم نوسازي ايران نخستين قدم ها را براي نوسازي برداشتند. اما اين تلاش ها با مرگ عباس ميرزا وليعهد و ميرزا عيسي قائم مقام و قتل ميرزا ابوالقاسم قائم مقام ناكام و ناتمام ماند و حكومت واپسگراي محمدشاه و وزير خرافاتي و بي كفايتش قسمت عمده يي از اصلاحات ناتمام گذشته را برباد داد. اين سير ميان دوره اصلاحات و واپسگرايي در سرتاسر تاريخ معاصر ايران امتداد يافت و پس از جنبش مشروطه رنگي ديگر به خود گرفت كه كاتوزيان نام آن را «سنت استبداد - هرج و مرج» نامگذاري كرده است. به عبارت ديگر حكومت هاي اقتدارگرا به استبداد روي آورده اند كه منجر به جنبش اصلاحي يا انقلابي شده كه آن نيز در نهايت در وادي هرج ومرج گرفتار آمده و حكومتي اقتدارگرا رادر پي داشته است واين چرخه در تاريخ معاصر ايران تكرار شده است. از نظر همايون كاتوزيان اين نوسازي ناتمام ريشه در مشكلات تاريخي جامعه ايران دارد كه ما را به «شبهه مدرنيسم» دچار كرده است: «اساسي ترين مانع پيشرفت جامعه همين سنت استبداد- هرج ومرج بود كه فقط به روابط دولت و ملت محدود نمي شد بلكه در اعماق جامعه شناسي و روانشناسي فردي و اجتماعي كشور ريشه دوانده بود. شما بارزترين نمونه اين را در رانندگي در خيابان ها و جاده ها مي بينيد كه به شيوه يي لجام گسيخته است و نشان مي دهد افراد حقوقي براي ديگراني كه آنان را شخصا نمي شناسند قايل نيستند. حتي كوچك ترين فرد اجتماع كه رفتارش لجام گسيخته و خودسرانه باشد يك مستبد كوچك در تعارض با مستبدان ديگر است. باري در نتيجه ما در آنچه شما ورود به دنياي نو مي ناميد تقريبا در همه موارد در سطح تجدد مانديم و به عمق آن دست نيافتيم. من در كتاب اقتصاد سياسي ايران نام اين را شبه مدرنيسم نهاده ام و شرح نسبتا مبسوطي درباره ماهيت و وجوه آن نوشته ام.»از همين روي است كه وي از اصطلاح «جامعه كوتاه مدت» يا «جامعه كلنگي» براي بيان معضلات تاريخي جامعه ايراني بهره برده است: «اين مفاهيم (جامعه كوتاه مدت) يا (جامعه كلنگي) كه بنده در اينجا و آنجا شرح و بحث كرده ام يكي از ويژگي هاي بنيادين جامعه و تاريخ ايران است. در ايران تغيير خيلي پيش مي آمد و مسلما بيشتر از اروپا، دقيقا به اين جهت كه جامعه يي كوتاه مدت يا كلنگي بود. طبقات، دارايي، مقام و... همه كوتاه مدت بودند يعني از يك كوتاه مدت به يك كوتاه مدت ديگر تغيير مي كردند يا به عبارتي كلنگي مي شدند. اما تغيير مستمر و زاينده و سازنده و بلندمدت اگر نگوييم پيش نمي آمد، بسيار نادر بود. در جامعه يي كه آينده نگري آن بر مبناي «از اين ستون به آن ستون فرج است» و «تا شش ماه ديگر كي زنده كي مرده» قرار دارد، تغيير و توسعه مداوم و فزاينده اگر هم ممكن باشد بسيار آهسته و گسستني است. مثلاافق سرمايه گذاري در ايران معمولابيش از دو يا سه سال نيست كه به اصطلاح معروف «پول خودش را دربياورد». اين جامعه يي است كه در آن غايت مطلوب خيلي از مردم اين است كه «بار خود را ببندند و بروند». به همين قياس سياست و حكومت نيز در ايران كوتاه مدت بوده است.»كتاب «نوسازي ناتمام» كه مجموعه مصاحبه هاي محمد صادقي با دكتر محمد علي همايون كاتوزيان است، از زاويه هايي متفاوت به مسائل تاريخ معاصر مي پردازد و مصاحبه گر با طرح پرسش هاي هدفمند تلاش دارد تا از نگاه يكي از برجسته ترين نظريه پردازان تاريخ معاصر به معضلات تاريخي جامعه ايران نوري بتاباند.
    
     دانشجوي دكتراي تاريخ-دانشگاه شهيد بهشتي*







 

۱۳۹۲ دی ۲۲, یکشنبه

نذر کرده ام




painting by Frank Sinatra




نذر کرده ام
یک روزی که خوشحال تر بودم
بیایم و بنویسم که
زندگی را باید با لذت خورد
که ضربه های روی سر را باید آرام بوسید
و بعد لبخند زد و دوباره با شوق راه افتاد.

یک روزی که خوشحال تر بودم
می آیم و می نویسم که
این نیز بگذرد
مثل همیشه که همه چیز گذشته است و
آب از آسیاب و طبل طوفان از نوا افتاده است.
یک روزی که خوشحال تر بودم
یک نقاشی از پاییز میگذارم, که یادم بیاید زمستان تنها فصل زندگی نیست
زندگی پاییز هم می شود, رنگارنگ, از همه رنگ, بخر و ببر!
یک روزی که خوشحال تر بودم
نذرم را ادا می کنم
تا روزهایی مثل حالا
که خستگی و ناتوانی لای دست و پایم پیچیده است
بخوانمشان
و یادم بیاید که
هیچ بهار و پاییزی بی زمستان مزه نمی دهد
و
هیچ آسیاب آرامی بی طوفان.


مهدی اخون ثالث

۱۳۹۲ دی ۱۱, چهارشنبه

من گیاه خوار شدم، هورا !!!!



 
http://www.raisingmyvibrations.com/vegetarian.html



بعد از ۲ سال فکر کردن، خوندن و تجزیه تحلیل، بالاخره تصمیم گرفتم به جمع گیاه خوران زمین بپیوندم. تصمیم راحتی‌ نیست و نبود ولی‌ بالاخره گرفته شد. نقاط مثبت و منفی‌ خودش رو داره و روبرو شدن با هرکدوم حال و هوای خاص خودش رو. جدا از دنیای گیاه خواری، اینکه چی‌ هست، ساز و کارش چیه و .... اتفاق جالبی‌ که افتاده رویارویی من، بدنم و اطرفیانم با مقوله ایست به نام "تغییر". انگار مهم نیست که این تغییر چی‌ هست و چه شکلیه مهم اینکه تا حالا یه شکل بوده و از امروز قراره که شکل دیگه‌ای داشته باشه و همین از "امروز شکل دیگه" کلی‌ باز خورد با خودش می‌آره. این باز خورد هاست که جدا از گیاه خوار شدن برام خیلی‌ خیلی‌ جالب هستن. انگار رفتم تماشا خونه دارم تئاتر می بینم. هرکسی میاد روی صحنه و حرفی‌ به من می زنه، گاهی حواسم نمایش میدن، گاهی بدنم، منطقم، آدم‌های اطرافم و بالاخره جامعه‌ای که توش روزگار می‌گذرونم. در همین مدت کوتاه بدنم انگار قهر کرده، کمبود شدید آهن پیدا کردم (اصولاً البته کم خون بودم ولی‌ الان شدید شده)، زانو هام به شدت درد می‌‌کنن و گاهی حتی راه رفتن سخت به نظر میاد. یعنی‌ اول از همه بدنم با تغییر مخالفت کرد یا به عبارتی می کنه. می دونم که با تغذیه درست این مساله حل می‌شه ولی‌ تا من راه و روش رو یاد بگیرم من و تن‌ جان باید باهم بسازیم.
 
ذهنم به محض اینکه فکر می‌کنم چی‌ باید بخورم ۲ تا کار انجام میده. اول‌ ترغیبم می‌کنه به غذاهای گوشتی که زمانی‌ دوست داشتم، اون هارو می‌آره جلوی چشمم و مزشون رو به یادم می‌آره. طرف دیگه ذهن من رو یاد دلایلی می‌‌ندازه که بخاطرشون گیاه خوار شدم و من بین این کشمکش فقط نظاره‌گر هستم تا دست به عمل بزنم. این کشمکش البته خیلی‌ طول نمی‌کشه، چون به محض یاد آوری یکسری صحنه‌ها و روبرو شدن با این واقعیت که اون گوشتی که می خوام بخورم از کجا میاد، طرف قوی تر مغز، منطق یا احساسم پیروز می‌شه و تمام.
 
دسته بعدی هم اطرافیان نزدیکم هستن که به شدت دل‌ نگرانن، بخصوص اون‌هایی‌ که اثرات منفی‌ گوشت نخوردن رو روی بدنم دیدن. هرچه هم توضیح میدم که این قابل درمانه و من فقط به زمان و وقت احتیاج دارم تا یاد بگیرم که چی‌، کی‌ و چجوری باید بخورم، باورشون نمی شه. آدم‌هایی‌ هم هستن که می دونم مخالفن ولی‌ به شدت همراهی می‌کنن. کتاب آشپزی و غذاهای مفید گیاهی می گیرن، رستوران گیاهی و دکتر تغذیه معرفی‌ می‌کنن و خلاصه مثل همیشه هستن البته با کمی‌ تهیج که برام گاهی دوست داشتنی و گاهی خنده داره.

خلاصه این تغییر جدا از اینکه چی‌ هست و آیا بودنش درسته یا غلط احوالی رو این چند وقت به زندگیم آورده که رنگ زندگیم رو عوض کرده. می دونم که دارم قدم به دنیای جدیدی می ذارم و راستش از این قدمی‌ که برداشتم خیلی‌ خوش حالم.