۱۳۹۳ فروردین ۱۶, شنبه

سفید و سیاه



 
  بچه‌ها و پنبه خانوم

هرروز صبح وقتی‌ اتاقم رو به مقصد حمام ترک می‌‌کنم، جلوی در اگه نباشه که اکثرا هست، خودش رو در کمترین زمان و با بیشترین سرعت به من می‌رسونه و انقدر به پرو پاچم می‌‌ماله تا نرم می‌‌شم و نازش می‌‌کنم. یعنی‌ گیج تر و بداخلاق تر از من بعد از بیدار شدن از خواب صبح وجود نداره ولی‌ این انقدر خودش رو لوس می کنه که مجبور می‌‌شم به درخواست محبتش، شده چند ثانیه‌ای جواب بدم. امروز صبح هم همین‌جوری بود با این تفاوت که این جریان ادامه دار و پنبه خانوم ول کن ماجرا نبود و نمی‌‌ذاشت تکون بخورم. بعد از اینکه مامان جانش که خواهر بنده باشه بیدار شد، یکم دست از سر من برداشت و گیر داد به اون. می‌‌دونستیم که همین روزا به سلامتی فارغ می‌شه ولی‌ هیچ فکر نمی‌‌کردم که دکتر بزی (دامپزشک محلمون) انقدر دقیق پیش بینی‌ کرده باشه .صبح، بعد از کلی‌ سر و صدا هی‌ می‌‌رفت تو کمده لباس‌ها می‌خوابید. کمد رو خالی‌ کردیم، براش یه حوله انداختیم تو کمد و گذاشتیمش اونتو که اگه بچه‌ها اومدن جاشون گرم باشه. مامانش رفت بیرون که به چند تا کار برسه و پنبه اومد نشست جلوی من، دستاش رو زیرش جم کرد و‌ شروع به میو میو. حس کردم اوضاع خرابه. دمش رو بلند کردم دیدم ‌ای وای من!!! زنگ زدم مامانش گفتم "این داره می‌‌زاد، من چه کنم؟؟؟" گفت که نزدیک خونس و زودی میاد. یکم نازش کردم و دلش رو ماساژ دادم. خودش رو محکم چسبونده بود به من و می‌لرزید. بردمش تو حموم، یه حوله انداختم کنار شوفاژی که هنوز از زمستون روشن مونده. نشست رو حوله و دیگه داشتم قالب تهی می‌‌کردم که مامانش اومد. پروسه عجیبی‌ بود که اصلا نمی‌‌خوام وارد جزیئاتش بشم چون دوباره حالم بد می‌‌شه. خلاصه اینکه در کل ۳ تا بچه به دنیا آورد. یکیشون کاملا سفیده، دومی‌ هم سفید با یکم نقش سیاه رنگ پشته کلش و یدونه سیاه که با سفید قاطی شده. به نظر من همشون شبیه موشن تا بچه گربه. ریز، بدون مو، با چشم‌های بسته. پدر بچه‌ها که آقای خپل باشن از نژاد گربه ایرانی هستن. یعنی‌ اینکه انگار با پشت ماهیتابه زدن تو صورتش. شیری رنگه و جدی یکی‌ از قشنگ‌ترین گربه‌هایی‌ که من تا حالا دیدم. مادر بچه‌ها که همون پنبه خانوم باشن، سفید سفیده و از گربه‌های معمولی‌. پنبه توی حیاط خونه دوست خواهر من بوده و چون از بقیه محله کتک می خورده رفته بوده پیش این خانوم دوست. خانوم دوست که خودشون ۳ تا گربه دیگه داشتن در فیس بوک خودشون مشکلشون رو مطرح می‌‌کنن و چون خپل خان ما دنبال همسر برای تشکیل خانواده می‌‌گشتن تشریف آوردن منزل ما. البته این رو بگم که این هماهنگی‌ها بدون اطلاع بنده صورت گرفته وگرنه من همین یدونه واسم بس بود ولی‌ یه ۲ هفته رفتم مسافرت و اومدم و دیدم که بله، کنگری و لنگری از نوع سفت و محکم. البته ناگفته نماند که این پنبه انقدر خودش رو لوس می‌‌کنه و دور و بر آدم می‌گرده که من و گذاشت تو رودرواسی و مخالفتی نکردم. قرار شد یه مدتی‌ اینجا باشه تا یه صاحب پیدا کنه. حالا خودشون که موندن هیچ، ۳ تا دیگه هم اضافه شد.

دوستان و آشنایان اطراف که از این فرخنده اتفاق باخبر شدن، به یکباره همه شدن دوست دار حیوانات و می‌‌خوان یکی‌ از این بچه جان‌ها رو به فرزندی قبول کنن. از عصر پیامک و تماس تلفنی بود که به دست ما می رسید. این پیامک‌ها حاوی نرخ‌های پیشنهادی جالب توجهی‌ هستن که من رو گاهی به خنده می‌‌ندازن. در کنار این پیامک‌ها دوستان می‌پرسن که چه رنگین، عکسی از روی ذوق زدگی مادر پنبه جان گرفته و فرستاده می‌شه که "ببین چقدر اینا نازن". جواب میاد که " وای الهی. من یکیشون و بردارم لطفا، اون که کاملا سفیده، اگه نه اون‌یکی سفیده". بعد من فکر می‌‌کنم چرا وقتی هر سه اینا انقدر بدریختن و نمی‌شه گفت کی‌ قشنگ تره همه دنبال اون سفیدان؟؟؟ یعنی‌ حتی گربه‌ها هم سفید و سیاه دارن، البته بین ما آدم ها.

 چند ساعتش بیشتر نیست، هنوز انقدر ضعیف و شکندس که ممکنه اصلا زنده نمونه ولی‌ از همین حالا دلم واسش می‌‌سوزه چون هیچ کس نمی خوادش. نمی‌‌خوام جریان و به تراژدی تبدیل کنم ولی‌ خوب چه کنم که دلم می‌‌سوزه. به قول مادربزرگم (که در جوانی بسیار زیبا بوده) "مادر خوشگلی‌ چیه، خدا شانس بده". منم به این حرف مادربزرگم بسنده می‌‌کنم و امیدوارم که خدا شانس بده.