۱۳۹۳ خرداد ۵, دوشنبه

بخشی از دنیا در حال بلعیدن مرگ است و بخشی ...





عکس از Google




به گفته خانوم چان (مدیر کل سازمان جهانی‌ بهداشت)، "بخشی از دنیا در حال بلعیدن مرگ است" و من فکر می‌‌کنم نیم دیگه، در حال بلعیده شدن از طرف مرگ. ما از زیاده خوری، گند خوری و عدم تحرک در حال ترکیدن هستیم. اکثراً ناراحتی‌‌های روحی‌ و روزانه خودمون رو با یخچال خونه به گفتگو می‌‌ذاریم.  واسه همین اضافه وزن داریم، تناسب اندام نداریم، وقتی‌ می‌‌شینیم چربی‌های شکممون طبقه طبقه می‌شه که در مقابل بیماری‌هایی‌ که می‌‌گیریم شاید چیزی به حساب نیاد. قند، فشار خون، انواع و اقسام سرطان ها، بیماری‌های کلیوی، بیماریهای قلبی و البته بیماریهای روحی هدیه استفاده نادرست از منابع غذایست. 

به خاطر دسترسی‌ بیش از حد تنها گروهی از ساکنین کره زمین، درست جایی‌ در اون‌ور دنیا، انسان‌هایی‌ از گرسنگی و سو تغذیه رنج می برن. طبق آمار سازمان جهانی بهداشت‌ در سال ۲۰۱۳، روزانه ۶۶ میلیون کودک، گرسنه سر کلاس‌هاشون حاضر می‌‌شن. طبق این آمار، با وجود منابع کافی‌ غذا در دنیا که می‌‌تونه همهٔ چند میلیارد رو سیر کنه، ۸۴۲ میلیون نفر در دنیا غذای کافی‌ برای خوردن ندارن و مرگ و میر بیش از نیمی از کودکان در سال (۳.۱ میلیون کودک) بر اثر سو تغذیه است. ۸۰% از این تعداد کودک فقط در ۲۰ کشور دنیا زندگی‌ می‌‌کنن که عدم دسترسی‌ به این منابع باعث مرگ اون‌ها می‌شه و نه کمبود منابع.

سازمان‌های جهانی‌ طبق برنامه ریزی‌ در سالهای اخیر، تصمیم دارن تا سال ۲۰۳۰ گرسنگی رو در دنیا ریشه کن کنن، که کاریست قابل تقدیر اگه انجام بگیره. اما اینکه من به عنوان یک فرد چه کمکی‌ می‌‌تونم انجام بدم تا سهمی در این برنامه داشته باشم، سوالی که ذهن خیلی‌‌ها رو به خودش مشغول کرده. استفاده درست از منابع طبیعی فعلا تنها راهی‌ که به نظر می‌‌رسه. استفاده کمتر از آب آشامیدنی، دور نریختن و استفاده دوباره از غذا‌های باقی مونده در دستور غذایی جدید، گیاه خوار شدن، تغذیه درست و... شاید بتونه کمکی باشه به این هدف. اینکه چقدر این اقدامات فردی می‌‌تونن اثرگذار باشن رو انگار باید سپرد به زمان، و آمار و ارقام جدید رو در آینده دید و خوند. آخر سر تنها چیزی که می‌‌مونه، امیدواری به برنامه‌ آینده سازمان ها، دولت‌ها و تشکل‌ها در دنیا است که کمی‌ باور بهشون برای من سخته .




WFP

۱۳۹۳ اردیبهشت ۲۵, پنجشنبه

راندوو با تن




امروز با تنم راندوو داشتم. آخه دیشب حالم خیلی‌ بد بود. همه جام درد می‌‌کرد و روحم انقدر خسته بود که حد و اندازه نداشت. اینجور مواقع سعی‌ می‌‌کنم زود تر بخوابم تا فردا بشه. همش فکر می‌‌کنم فردا حتما همه‌چیز بهتر می‌‌شه که گاهی واقعا اینجوری هم هست. امروز از خواب که بیدار شدم، رفتم دم پنجره دیدم به‌‌‌به‌‌‌ بارون اومده. خیابون‌ها خیس و خبری از هوای خفه، گرم و بدبوی تهران نبود. دوش گرفتم، وسیله‌های کلاس یوگا رو جمع کردم و ساعت ۶:۱۵ زدم بیرون. انقدر هوا خوب بود که حتی دلم نیومد سوار تاکسی بشم. پیاده تا مقصد رو گز کردم. سر کلاس، تنم مثل آدمی‌ شده بود که مدت‌ها زیر آب مونده و حالا اومده بیرون و داره تمام شش هاش رو پر از هوا می‌‌کنه. به دست و پاهام نگاه کردم، سعی‌ کردم خستگیشون رو ببینم و صداشون رو بشنوم. دلم برای تنم سوخت یکم. گاهی صدا میزنه‌ها ولی‌ من به خاطر درگیری‌های روزمره از کنارش عبور می‌‌کنم و بی‌ هیچ توجهی‌ رد می‌‌شم .نمی‌‌خوام به جرم تن‌ کشی‌، روحکشی یا بهتر بگم خودکشی‌ محکوم بشم، واسه همین سعی‌ می‌‌کنم امروز به حرفهاش گوش کنم .

بهش وعده دادم عصر بزنم به کوه و تا فردا هم به این شهر بوگندو برنگردم.