من گناه نمیکنم، گناه را میخرم.
عفت میدهم، آبرو، عصمت، نام، عشق، پرده، وجود، خون .... من همهٔ خود را میدهم و
زن میشوم و تو فکر میکنی "میکنی"، پس لاجرم مرد میشوی. تو با فعل "کردن" میشوی مرد و من با این همه صفت از دست داده میشوم "زن". آنوقت مردانگی از عرقت میریزد و من میشوم همان که میگویند "ضعیفه".
پیکر، تن، سینه، بوسه، سلسله،... وجودم همان است، اما من گناه
کردهام و تو مرد شده ای. من دنبال باران بودم و تو پی مرد شدن.
مرد شدنت مبارک،
بودنت، کردنت مبارک. مرد شدهای عزیزم برای همان ۱ دقیقه، ۶۰ ثانیه و زن شدن من یک عمر، شاید
هیچ وقت. بناز عزیزم، بناز به بودنت، به مرد بودنت، به کردن، به از دست ندادن و
بودن. من هم مینازم به سینه ام، به سلسله، به حضور، به وجود، برابر این همه نگاه غیظ آلود.
آخر قصه آنکه میماند، منم و تو. همه می روند و من می مانم و تو. بیا
دوباره بنویسیم. زنیتی و مردیتی تازه، که آشنا باشد
به"دوستی و یگانگی"
یگانه ای، یگانه ام، یادت نرود !!!
با مهر،
زنیت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر