۱۳۹۰ تیر ۱۰, جمعه

خون داده بود



تند تند پا می‌‌زد، تند تند نفس می‌‌زد. ذهنش تند تند خاطره می‌‌زد. سرش را به عقب خم کرد شاید خاطره بریزد روی زمین، دید درختان بالای سرش چه تند تند از روی نگاهش می‌‌گذرند. تا آمد اولین درخت بالای سرش را خاطره کند، به دومی‌، سومی‌ و....رسید. دوباره یاد خاطره افتاد. ایستاد، سینه‌اش بالا و پایین می رفت. به خاطره گفت، "بیا حرفت و بزن و برو، ولی‌ فقط یه بار می‌‌تونی تعریف کنی‌ ها، تعریف کردی برو، فقط برو".
دید روی صندلی کنار رادیو نشسته است. انقدر که سوال کرده بود، گفته بودند  بنشیند آنجا روی صندلی و ساکت بماند. ناراحت بود که چرا او هم نمی‌‌تواند خون بدهد و کمک کند. نمی دانست بزرگ شده است یا نه؟؟؟ اطاقش را باید خودش جمع می‌‌کرد چون بزرگ بود، خون نمی‌توانست بدهد چون کوچک بود. به کفش‌هایش نگاه کرد و پاهایش را در هوا تکان داد. اولین کفش ورنیِ سفید‌ی بود که برایش خرید بود، تازه آن هم بعد از فیلم مدرسه موش ها. ".... توجه فرمائید،  توجه فرمائید، شنوندگان عزیز توجه فرمائید، دلیر مردان ایران  در عملیاتِ والفجر..." دکتر چسبی به دست زن زد و خواست که چند لحظه دراز کشیده بماند. در صندوق را باز کرد و اسکناسی در پاکت گذاشت و به زن داد. بعد به آسمان نگاه کرد و گفت: "اجرتون با  آقا". زن لبخند تلخی‌ زد و گفت: "بله، آقا همیشه به ما نظر  لطف داشتن، هم به ما هم به جوون‌های مردم". جمله ای که گفت هرچیزی بود جز حقیقت. پرسید: مامان چرا پول گرفتی‌؟ تو که گفتی‌ میخوای کمک کنی‌، مگه آدم کمک می‌کنه پول می‌‌گیره؟" انقدر نگاه زن سرد و خاموش بود که باورش نمی‌شد. زن از همان روز‌ها خاموش شده بود و او نمی‌‌دانست. هزاران زن، هزاران کودک با کفش‌های ورنیِ سفید، هزاران جوانِ پشت خاکریز و هزاران پدر پشت میله، خاموش شده بودند و او نمی دانست.

چیزی نمی‌‌دید جز درختان بالای سرش که تند تند از روی نگاهش  رد می‌‌شدند، تند تند پا میزد، تند تند نفس میزد. ذهنش ولی‌، دیگر خاطره نمی‌‌زد. خون داده بود و توانسته بود، که کمک کند. خوشحال بود که آنجا کمتر جوانی پشت خاکریز است، کمتر زنی‌ خونش را برای کودکش می‌‌فروشد، کمتر پدری پشت میله است و کمتر کودکی کفش ورنیِ سفید دارد. گریه کرد، گریه کرد و باز هم گریه کرد.....فقط چون، خون که داده بود دردش گرفته بود!!!!

 

۲ نظر:

ناشناس گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
ناشناس گفت...

دردا ،،،، دردا