۱۳۹۵ آذر ۲۵, پنجشنبه

حلب آزاد شد


این روز‌ها فاصله گرفتن از دنیای مجازی فیس بوکی، توییتر و گوگل پلاس آرامشیست برای خودش. به ندرت به خبرگزاری‌های معتبر سری می‌‌زنم، جز مبتلا شدن به فشار خون، حضور کلمات به غایت بی‌ ادبانه در سرم که نثار می‌کنم به رسانه‌‌های جمعی اعم از داخلی‌، خارجی‌، وطنی، غیر وطنی، شرقی‌ و غربی و البته یک حس استیصال که تمام وجودم را می‌گیرد، سودی از خواندن این اخبار نمی‌‌برم. گاهی‌ از خواندن روح درد می‌‌گیرم. چقدر یک سویه، چقدر ندانسته، چه با غرض می‌‌نویسند و به خورد ما می‌‌دهند، ما هم قورت می‌‌دهیم  و یک آب هم رویش. زمان بی‌ برقی‌ حالم که خیلی‌ از دیده‌ها گرفته باشد کارتون می‌‌بینم، آقای پوآرو هم زیاد می بینم با خندوانه تیکه‌های جناب خان دارش را.

گاهی‌ این تلفن همراه است که پیلپ و پلمبی می‌‌کند و خبری، جمله‌ای از جایی‌ می‌رسد که آنها هم خوانده نشده رد می‌‌شوند. ولی‌ وقتی‌ دایی می‌‌نویسد: دایی جان این اخبار درباره حلب چقدر درسته، شهر واقعا افتاده دست دولتی ها؟ دیگر مجبور می‌‌شوم بروم داخل بحث.

- بله دایی جان، ۹۶ درصدش رو پس گرفتن .

- آها پس درسته.

- بله درسته.

- اونوقت تو تحلیلت چیه؟ به نظرت کدوم طرف بیشتر تقصیر کار؟ 

خنده‌ام می‌‌گیرد که بابا شما مثل اینکه نمی‌دانید من کجا هستم و اینجا وسط جنگ  یکسری حرف هارانمی شود زد. می‌گویم:

- دایی جان من شغلم کمک رسانی، تحلیل گر سیاسی که نیستم.

- می دونم، فقط می خوام بدونم به عنوان یه آدمی که اونجا توی بطن جریانه به نظرت کی‌ بیشتر جنایت کرده؟ مردم چی‌ میگن؟ اینکه میگن "آزادی" واقعا مردم هم همین حس و دارن؟


می روم به ۶ هفته پیش در حماء. سفری برای معرفی‌ برنامه جدید آموزشی برای کودکان بازمانده از تحصیل. یاسر ۱۲ ساله از حلب رو به رویم نشسته و با همکارم و مسئولی از آموزش و پرورش حرف می زنند که چرا نتوانسته به تحصیلش ادامه دهد، اینکه ما چطور می توانیم به او کمک کنیم که به برنامه بیاید و بعد از چند ماهی‌ به مدرسه باز گردد. همهٔ مکالمه را نمی فهمم فقط متوجه می شوم که یاسر در مدرسه‌ای در حماء با مادر و خواهرش زندگی‌ می‌‌کند که این روز‌ها به عنوان سر پناه محل اسکان جنگ زدگان شده است. همکارم از پدرش می‌‌پرسد که رنگ از صورت یاسر قهر می‌کند. به من من می‌افتد، همکارم قول می دهد که هرچه می‌گوید همان‌جا و در همان اتاق بماند. یاسر با خانواده‌ش در قسمت تحت کنترل گروه‌های غیر دولتی زندگی‌ می کردند. خانه‌شان در حمله هوایی روسیه با خاک یکسان می شود. در زمان حمله کسی خانه نبوده و همگی زنده می‌مانند. از خانه فقط مخروبه‌ای می ماند و بس. خانواده یاسر به خانه عمه ‌اش نقل مکان می کنند. چند هفته پیش بعد از اولتیماتوم دولت خیلی از خانواده‌ها تصمیم به ترک قسمت شرقی شهر می گیرند از جمله خانواده یاسر. اما بعد از چند روز از پدرش بیخبر می‌شوند، خبر می‌رسد که پدرش به زور برای شرکت در نبرد برده شده است. برادر بزرگ و مادرش تصمیم می گیرند که بدون پدر و برای امنیت جان او و خواهرش قسمت شرقی‌ شهر را ترک کنند. یاسر می‌‌گوید که سربازان از عبور ما به قسمت غربی جلوگیری می کردند و اجازه عبور نمی‌دادند. خانواده ۴ نفری یاسر بعد از روز‌ها پشت مرز شرق و غرب ماندن، تشنه، گرسنه و ناامید از مرز اجازه عبور می گیرند به شرطی که برادر یاسر بماند و بقیه حرکت کنند. تصمیم سختی که گرفته می شود و برادر یاسر تصمیم به ماندن می گیرد. در لحظه عبور اما خود را به دو به یاسر می‌رساند که از پشت با گلوله کشته می شود. برادر یاسر در آغوش او چشم‌هایش را در حالیکه فقط ۲۱ سال داشت به روی تمام سختی‌ها و نابرابری های دنیا می‌بندد و یاسر می ماند و غم خانه ای ویران، پدری که رفت، برادری که پر زد و خواهر و مادری که مثل او توان ادامه ندارند.

اتاق رنگ و بوی مرگ و خون می دهد، صورت هم کارم مثل صورت مرده است، من که همهٔ داستان را نفهمیده‌ام فقط صدای هق هق یاسر است که قلبم را پاره پاره می‌کند. یاسر، مادر و خواهرش بعد از راهی‌ طولانی‌ به حماء می‌رسند. در مدرسه اسکان داده می شوند و رها به امان حق. به مدرسه ای برای ثبت نام می روند و پذیرفته نمی شوند چون پدرش عضو طرف دیگر است، انگار که خانواده‌ها علامت گذاری می شوند و تقریبا از داشتن هر حقی‌ محروم.

حالا من الان باید به دایی جان بگویم چه کسی‌ جنایت کار است، آنکه خانه و کاشانه یاسر را ویران کرده، آنکه پدرش را برده و برادرش را جلوی چشمانش نشان رفته یا آنکه هیچ حقی‌، هیچ کرامت انسانی‌ برای یاسر قائل نبوده است. یا باید برم سراغ آنکه اول از همه دست به اسلحه برد، یا آنکه آخر از از همه دست از اسلحه کشید!!! آنکه به نام آزادی کشت یا به نام وطن. شاید برم سروقت اعداد یعنی‌ انتخاب جنایت کار از جنایت کار تر. آنکه ۲۰،۰۰۰ تا کشت یا آنکه ۱۰،۰۰۰ تا. یعنی‌ زندگی‌ انسانی‌ را تقلیل دهم به عدد، به رقم. یا بگویم آنکه از طرف غربی‌ شارژ می شود کمتر از آنکه از طرف شرقی شارژ می شود جنایت کار است. چون اعراب کثیفند و اروپایی‌ها بوی خوب می دهند. یا برعکس برای توازن قوا روسیه خوب است و اروپایی‌ها کثیف. این‌ها از اول هم دوست داشتند که خاورمیانه روی آرامش نبیند. ما هم پشت کامپیوتر‌هایمان نشسته ایم که رای و تجزیه تحلیلی سیاسی کنیم، دلیل و مدرک جمع کنیم برای جنایت اینطرف و طرفداری و جانب داری از آن طرف. همه هم می‌‌پرسند مردم چه می‌گویند. یکی‌ نیست بپرسد مردم کدام طرف ؟ آنکه مرد و رفت یا آنکه لب مرز مرگ است؟ آن‌ها که توان حرف زدند ندارند فرق چپ و راست را نمی دانند، تشنه‌ اند، تشنه‌ امنیت، تشنه سر پناه و تشنه‌ آرامش. مردمی که هنوز سر پا هستند می گویند ما اگر می‌دانستیم از دل حرکت آرام ما دولت و چند گروه شبانه، مسلح می شوند و به جان ما می‌افتند هیچ گاه به خیابان نمی‌‌رفتیم. دسته آخر بخور و ببر هم که معلوم است نظرش چیست.

هنوز انگشتان دستم مرددند که برای دایی جان چه بنویسند. سهم من کجاست، سهم تو کجاست، سهم ما کجاست؟ سهم ما انگار همین بس که در دنیای مجازی و تلگرام بر سر اینکه از چه طرفی‌ طرفداری کنیم جنگ اعصاب راه بیندازیم. انگار جایی برای تحلیل و آگاه سازی خودمان و دیگری درباره جنگ، اصل جنگ، چرای جنگ نمانده. تحلیل درباره اینکه چرا خبر گزاری‌ها یکسوی شده اند و فقط ما آنی‌ را می‌خوانیم که آنها می خواهند.

یاد صدای گریه یاسرم. این گریه فقط گریه مرگ نیست، این گریه گریه عزا نیست، این گریه گریه همهٔ کودکان حلب است برای خانه شان، پدر، مادر، برادر و خواهر از دست رفته، برای زندگی‌، امنیت. این گریه برای "کودکی" از دست رفته است. این گریه آزادی حلب نمی فهمد، این گریه صدای مذاکرات ۲۸ + ۹۷ نمی‌‌شنود، این گریه صدای رادیو وطنی و غیره نمی‌شناسد. این گریه ولی می داند که  همه به یاسر بد کرده اند، به او، به تمام کودکان حلب، به تمام کودکان سوریه.






هیچ نظری موجود نیست: